- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
غزل مناجاتی با خداوند
دامنـم آلـوده شد گرچه ز دنـیا دوستى جان به قربانت كه بخشیدى مرا با دوستى نا سپاسم، نا پـسندم، نا رفـیـقم، یا رفـیـق از تو امّا من ندیـدم چـیزى اِلّا دوستى میتوانستى بسوزانى، نسوزاندى مرا اى فداى مهربانیات كه حـقّـا دوستى در جوابت یا لجاجت كردهام یا سركشى در جوابم یا محبّت میكـنى یا دوستى یا زمین گیرند مردم یا زمینم میزنند تو بلندم میكنى، یا رب تو ما را دوستى واقعاً ناراحت از قهـر و عِتابت نیستم میشود محكمتر اصلاً بعدِ دعوا، دوستى رو به قبله سجده آوردم، نجف لبّیك گفت حق پرستى بس خلاصه شد به مولا دوستى وصف مجنون بودن من را بپرس از فاطمه در میان قوم مشهورم به لیـلا دوستى دوستانت گر شهـیدان حـریم زینب اند فـاصله داریـم ما بـیچـارهها تا دوستى از گناهت كم نكردى، كربلایت دیر شد اى دلى كه ادّعـا دارى كه آقـا دوستى میشود فهمید از بابُ الحسینِ محشرت بیشتر از دیگران با سینه زنها دوستى از بُـنَىَّ گفـتن زهرا دلِ گودال ریخت تا قیامت تر شده هر چشمِ زهرا دوستى
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
ما بین خوبانت به بدها هم نظر کن یکـبـار هم از کـوچه اینهـا گذر کن خـیـلی گـناه آوردهام اینجـا بـبخـشی شام مرا با نـور آمـرزش سحـر کن من بـند بنـدم با گـنـاهـان انـس دارد آتش بزن! جـسم مرا زیر و زبَر کن هر تیر را شیطان بسمت قلبم انداخت یا نـور و یا قـدوس هایم را سپـر کن بیگریه میمیرم تو را حق سه ساله سهـمـیه چـشمان من را بیـشـتر کن این بنده سرکش به تو امیدوار است خیلی بدم اما تو با من خوب سر کن هر بار رفتم کـربلا لطف حسن بود یا مجتبی! ما را تو راهـیِ سفـر کن هر موقعی امضا زدی شش گوشهام را در روضۀ زینب گدایت را خبر کن
: امتیاز
|
مناجات با خداوند و روضۀ سیدالشهدا علیه السلام
بایـد به التـماس گـدایان نـظـر کـنند آنانکه خاک را به دم خویش زر کنند امشب بناست با من آلـوده سر کـنند سرمـایۀ بـکـای مـرا بیـشـتـر کـنـند حـالا هـجـوم خـیـل گـدا را قـبـول کن یا رب بحـقّ فـاطـمـه ما را قـبـول کن از هرچه زشتی است خدا توبه میکنم از زنـدگی بـدون دعـا توبه مـیکـن از غیبت و دروغ و ریا توبه میکنم از دور بودن از شهـدا تـوبه میکـنم بد کردهام به حق خودم عـفـو کن مرا با قوم و خویش قهر شدم عفو کن مرا شبهای جمعه خیری و خیرات من چه شد یاسین برای شادی اموات من چه شد آن برکتی بود به اوقات من چه شد انس همیشگی به روایات من چه شد؟! از یـاد یـار غـفـلـت مـن اشـتـبـاه بـود با این و آن رفـاقـت مـن اشـتـبـاه بـود امشب تمام نغمه لبها علی عـلیست ذکری که نقش بسته بدنیا علی علیست حرزی که بسته شیعه به لب یا علی علیست زهرا نگاه کرده به هرجا علی علیست بابای ما علیست مسیحای ما علیست شکرخدا که مرجع اعلای ما علیست گفتم عـلی و از نجف آمد ندا حسین ای شیعه با علی تو بگو یکصدا حسین لـبیک یا غـریب و لـبیک یا حـسین صلّو علی رقیه و صلّو علی حسین یک یا رقـیـه بوده هـمـیـشه دوای من جـانـم فــدای دخــتـر اربـاب بـیکـفـن جانـم فـدای بـازوی شـلاق دیـدهاش جانم فـدای عـمۀ محـنت کـشـیدهاش جانم فدای موی به هر سو کشیدهاش آن قـد زیر چکمۀ دشمن خـمـیدهاش جـانـم فـدای دلهـرههـایـش بـرای شـاه وقـتی که بود غـلـغـلـهای بین قـتـلگـاه
: امتیاز
|
مناجات با خداوند و روضۀ سیدالشهدا
بـریـدهام ز هـمه تـا که یـار من باشی قـرار این جـگـر بـیقـرار من بـاشـی ز هرچه غیر تو خالی نمودهام دل را به این امید که یک دَم نگار من باشی برای این که به سویت دوباره برگردم به روی بـاز تو در انـتـظار من باشی شبیه برگ خزان؛ زرد و خشک میآیم که بـا نـسیـم محـبـت بـهـار من بـاشی من از سیاهـی شبهـای قـبـر میتـرسم چه میشود که در آن دَم کنار من باشی مرید شاه نجف میشوم که در محشر به احـترام عـلـی فکـر کـار من باشی دلم خـوش است به نـور محبت زهـرا چـراغ روشن شبـهـای تـار من بـاشی تـمـام عـمـر ز داغ حـسیـن میسـوزم کـه تـو امـان دل داغــدار مـن بـاشـی به گریه گفت عـزیزم به نیـزه آمدهای مـیـان کـوچـه و بـازار یـار من باشی به پای حنجـر تو گـیـسویم سپـیـد شده خودت که شاهد این انکسار من باشی نگاه مضطربت روی نیزه میچـرخد به فکـر عـزّت ایـل و تبـار من باشی اگر چه صورت زیبای تو بهم خورده هـمیشه دلـبـر نـیـزه سـوار من بـاشی
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
الـهــی الــهــی الــهــی الــهــی !نگاهی نگـاهی نگـاهی نگـاهی! تو هـستی پـناه هـمه اهـل عـالـم مرا غـیر عـفـو تو نبود پـنـاهـی گـناه و خـطـای هـمه اهل عـالـم به دریـای عـفـو تو نبود گـناهی نـدارم به غـیر تو ربِّ کـریـمی نـداری چو من بـنـدۀ روسیـاهی نه رویی که بر درگهت آورم رو نه کاهی که کوهی ببخشی به کاهی نه تابی که در نار قهرت بسوزم نه اشکی که جاری کنم گاهگاهی گـنـاهـان بسـیار از چـار جـانب به من حمله آرند همچون سپاهی به تنگ آمد از درد بیدردیام دل نه دردی نه اشکی نه سوزی نه آهی همه هست من هست بار گـناهم هـمه زنـدگـانی عـمـرم تـبـاهـی همه راهها بسته بر روی "میثم "ندارد به جز باب عفو تو راهی
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
خواهند اگر ببخشند از مجرمی گناهی اول ورا نوازند با سوز و اشک و آهی دریای عفو جوشد از اشگ دردمندی اوراق جـرم سـوزد از آه صبحگـاهی اینجا گناه بخشند کوهی به کاه بخـشند بیچاره من که با خود ناورده پّرِ کاهی ای وای اگر برای افـشای هر گـناهـم گردند روز محشر هر عضو من گواهی هر چـند روسیـاهـم با آنهـمـه گـنـاهـم مشتاق یک نگاهـم مـولای من نگاهی یا رب چگونه سوزد آن کو در آستانت رخسار خویش سوده بر خاک گاه گاهی بار گناه سنگین ره منتهی به بن بست در پیش رو ندارم جز باب توبه راهی از من گنه بود زشت از تواست عفو، زیبا ای عـفـو از تو زیـبـا، العـفـو یا الهـی تن خـسته؛ پا شکـسته، درها تمام بسته جز باب رحـمت تو نـبود مرا پـناهـی عـمری گـنـاه کـردم دل را سیاه کردم من اشتـبـاه کـردم یا رب چه اشتباهی آلـودگـی دل را با اشـگ تـوبـه شـویم تـا در دلـم نـمـانـد آثـاری از گـنـاهـی با کـثـرت گـنـاهم مـپـسـنـد روسیـاهـم کاوردهام عـلی را در عـین روسیاهی مهر علی است «میثم» مهر نجات عالم بیحُـبّ او نباشد طاعات جـز تـبـاهی
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
جای آن است درِ رحـمت تو باز شود بـنـدۀ غـرق گـنـاه تـو سـرافـراز شود این پـرسـتـوی به دامـان گـنـه افـتـاده پَـر و بــالـی زده آمــادۀ پــرواز شـود ملک و حور به فرمان تو هورا بکشند تا خجالت زدهای توبهاش احراز شود آخـرِ فـصلِ گـنه کـاری این دل برسد عـشق بازی تو با بـنـدهات آغـاز شود مثل خورشید، به روشندلیاش میبالد آنکه با پرتویی از نور تو دمساز شود معجز آسا دل حق در گرو توّاب است چه عجب تائب اگر صاحب اعجاز شود دم گـرم و نـفـس پـاک مـسیـحا گـیـرد با مـنادی سحـر هر که هـم آواز شود ای خوشا آنکه شهـیـد غـم دلـدار شود صاحب مرتبـۀ عـالـی و ممـتـاز شود سورۀ فـتح چو از مکّـه تـلاوت گردد در رکـاب پـسر فـاطـمه جـانـباز شود ای خوشا آنکه دلش وقف دعای فرج است با گـل عشق خـدا همدم و همراز شود
: امتیاز
|
مناجات با خداوند و روضۀ سیدالشهدا
دلیل دارد اگر سر به زیر و غمگینم نمانـده باطنی اصلا به ظاهـر دیـنم نگـاه کردم و دیـدم تـمام شد عـمرم هـنـوز جـاهـلـم و بـنـدۀ شـیـاطـیـنـم گـناه کـردم و از رو نـرفـتم و حالا مرا زمین زده این کوله بار سنگینم قـساوت دل آلـودهام سبب شده است امام عـصر خودم را اگر نـمیبـیـنم همیشه بر در این خانه محترم بودم مـنی که مستحـق نـاسـزا و نفـریـنم خودم اگر چه خودم را دگر نمیبخشم ولی به رحمت پروردگار خوش بینم درست نیست بیایم به خانه، میدانم اجازه هست کمی پشت خانه بنشینم؟ اگرچه شیعـه نبودم تـمام عـمرم را خوشم به لطف علی در صف محبینم شنیدهام که عـلی همدم فـقـیران بود در آرزوی علی سال هاست مسکینم خـدا کـنـد که بـیاید کـنـار من بـاشد خـدا کـنـد که بـیایـد زمان تـلـقـیـنـم مرا به مرهم و طب و طبیب حاجت نیست که اشک روضۀ عباس هست تسکینم شکستهای کـمرم را بلـند شو برویم سکینه را چه کنم من، شهید خونینم؟ هـزار شکـر که اُمُّ البـنـین نمیبـیـند چـقدر غنچۀ تیر از تن تو میچـینم
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
من عبد روسیاهم دست مرا بگیرید شرمنده از گناهم دست مرا بگیرید از بس که دور گشتم از خانۀ حبیبم گم گشته است راهم دست مرا بگیرید عبد جمودالعینم از کـثرت معاصی رفته زکف سپاهم دست مرا بگیرید با زورقی شکسته خود را رساندم اینجا تنهـا و بیپـناهـم دست مرا بگـیرید آغوش خود گشودی اما فرار کردم برگشته غرق آهم دست مرا بگیرید وقتی که غیرتم رفت شوق عبادتم رفت درمانده از گناهم دست مرا بگیرید عهد شباب رفت و مویم سفید گشته بیحد شد اشتباهم دست مرا بگیرید شد آرزوی این دل ایوان طلای حیدر غیر از نجف نخواهم دست مرا بگیرید تنها ره نجاتم شش گوشۀ حسین است بیکـربـلا تبـاهـم دست مرا بگـیرید شبهای جمعه قلبم در روضۀ حسین است گـریان قـتـلگـاهم دست مرا بگیرید
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
باز هم نیـمۀ شب گـریه و آه آوردم بـه درِ خـانـۀ تـو بــاز پــنـاه آوردم روسیاهـم؛ نکـند تـوبۀ من رد بشود؟ واى بر من که فـقط بار گناه آوردم مهربانِ دل من؛ رد مکنم از درِ خویش من پشیمان شدهام روى سیاه آوردم اشک هاى منِ بیچاره سراب است،ولى دل خوش از اینکه به درگاهِ تو چاه آوردم جان زهرا کمکم کن که گناهی نکنم بـه درِ خـانـۀ تـو بــاز پــنـاه آوردم
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
جا مانده زِ خوبان شدهام گریه ندارد؟ مجنون و پریشان شدهام گریه ندارد؟ بـا بـارِ کـجِ رویِ دلـم بـین مـسـیـرم وامانده و حیران شدهام گریه ندارد؟ گـفـتـم زرنـگـی کـنـم اما تـه چـاهـم بازی خورِ شیطان شدهام گریه ندارد؟ آن سینه زنِ اهل نماز شبِ تو مُـرد بدجور هوسران شدهام گریه ندارد؟ دور از عـلمایم چه نزدیک به مرگم چون قصۀ پایان شدهام گریه ندارد؟ با زَمزَم اشک سحـرم زِمـزِمه دارم هـمخانۀ هجـران شدهام گریه ندارد؟ هی غرق شدم در دل دنیای مجازی هی دور زِ قرآن شدهام گریه ندارد؟ دیگر به لبم خاطرهای از شهدا نیست من ننگ شهیدان شدهام گریه ندارد؟ با اینکه بدم باز بمن روضه چشانید سرمست حسین جان شدهام گریه ندارد؟
: امتیاز
|
مناجات با خدا
کس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی نه من آنم که ز لطف و کرمت چشم بپوشم نه تـو آنی که کنی منع گـدا را ز نگاهی در اگـر باز نـگـردد نـروم بـاز بـجـائـی پشت دیوار نشیـنم چو گدا بر سر راهی تو کریمی و دو صد کوه به یک کاه ببخشی من بیچاره چه سازم که ندارم پَـرِ کاهی سوز دوزخ به از این کز شرر عشق نسوزم به بهـشـتم ندهم گـر بـدهـی شعـلـۀ آهـی سوز ده تا که بسوزد ز غمت سخت درونی اشک ده تا که بگرید ز غمت نامه سیاهی چو بدوزخ ز دهان شعله صفت سر بدر آرد این زبانی که دل شب به تو گفته است الهی چون پسندی که فرود آوری اش در دل آتش این جبینی که به خاک تو فرود آمده گاهی سخن از وسعت عفوت نتوان گفت که فردا جرم کونین به پیش کرمت نیست گناهی دست «میثم» تو بگیر از کرم خویش که باشد همچو کوری که نشسته است به غفلت سر چاهی
: امتیاز
|
مناجات با خدا و حدیث نفس
ما آیـههای عصـر خسـرانیـم معجـونی از تـردید و ایمـانیم عهد الست از یادمان رفتهست مـا اهـل نـسیـانـیـم، انـسـانـیـم تبعیـدمان کـرده سـت اقیانوس امـواج سـرگـردان طـغـیانـیـم عـالم هـمه آیات توحـید است بـا ایـنهـمـه، مـا بـنـدۀ نـانـیـم هم هـمچنان دلتـنگ فردوسیم هـم در صـف گندم، فـراوانیم مـا آتـشـیـم و عـمـر ما هـیـزم از خـاطـرات خـود گریزانیم ای آه! اگـر سـوی خـدا رفـتی بـا او بگـو کـه مـا پشیـمـانیـم
: امتیاز
|
مناجات با خدا
فقیر و بی کس و کارم اغثنی یا الله به جز امیـد چه دارم؟ اغـثـنی یا الله هـزار تـوبه شکستم دوباره برگشتم سـیـاه گـشـتـه عـذارم اغـثـنی یا الله به دست خالی این بیـنـوا تـرحّم کن ببین که خسته و زارم اغـثنی یا الله به جز امید به جز اشک شرم این شبها چه هست دار و ندارم؟ اغثنی یا الله اسیـر نفـس بـد ایـمـانـم و نمی گویم به نفس خویش سـوارم اغثنی یا الله زمانه دست به دست هوای نفسم داد کند چه سـاده شکـارم اغـثـنی یا الله بـرای روز مبـادا بـرای رستاخـیـز به جـز حسیـن نـدارم اغـثـنی یا الله
: امتیاز
|
مناجات با خدا
کـولـه بـاری مملو از بار گـناه آورده ام باز هم در محضرت روی سیاه آورده ام ای الــه دردمـــنـــدان، دردمـــنــدی آمـــده خانـۀ دل را به خشت بی وفـایی ساخـتم غرق در بازی و صاحبخانه را نشناختم گـوشـۀ چـشـمی به احـوال پـریـشـانـم بکن بین عشاق هر کسی دلداده باشد بهتر است مستی ام وقتی که کوثر باده باشد بهتر است قامتم را حیف شد که معصیت خم کرده است کاسه های خالیم را میشود که پر کنی؟ عبد عاصی را حفاظت از بلا و ضر کنی؟ سـفـرۀ دل را اجـازه مـی دهـی تا وا کـنـم؟ مرغ بسـمل را مهـیای شبی پـرواز کن امشب آخر لطف کن در را به رویم باز کن حـتم دارم مرتضی پـشت و پـناهم می شود هر کجا خوردم زمین زینب مرا امداد داد گریه کردن را به من با گریه هایش یاد داد درد ها بسیار و درمان با دوای زینب است حرف زینب چون وسط آمد پریشانش شدم بی قرار صوت محزون حسین جانش شدم گریه بر او مثل گریه بر حسین است و حسن
: امتیاز
|
مناجات با خدا ( زبانحال از جانب خداوند)
ای بـنـده بـیـا سـاکـن میـخـانۀ ما باش ما شمع تو گردیم و تو پروانۀ ما باش تا چـنـد خـوری بـاده ز پیـمـانۀ اغیار پـیـمـان بشکن طالـب پیـمـانـۀ ما باش از عشق مجازی نشود کـام تو حاصل از عـشق بتان بگـذر و دیوانۀ ما باش بیگـانـه شو از دیده که نـادیـده ببـیـنی بـیـزار تـو از دیـده بـیـگـانـۀ مـا باش باز است در رحمت ما رحم به خود کن در دام نـیــفــتـاده بــیـا دانـۀ مـا بـاش این کهـنه خـرابات چرا می کنی آباد؟ بـگـذر تو ز آبـادی و ویـرانـۀ ما باش یک عمر شدی خانه به دوش هوس و آز یک مـاه بیا مـعـتـکـف خـانـۀ ما باش هر در که زدی دست رد آمد به جوابت پـس مـنـتـظـر پـاسخ جـانـانـۀ ما باش ژولیده مشو ریزه خور سفـره اغـیـار مهـمـان مـنـی بر سر پـیـمانـۀ ما باش
: امتیاز
|
مناجات با خدا
بعدِ حمد و بعـدِ بسم الله الرحمن الرحیم می برم بر تو پـناه از شرِّ شیطان رجیم کن کمک یا رب بمانم در صراط مستقیم ای ملائک تا ابـد بر درگه لطفـت مقـیم یا سَـمـیـعُ یا عَـلـیـمُ یـاعـلـی یا عَـظـیـم یا حَـلـیـم یا کَـریـم یـا حَـکـیـم یـا قَـدیـم در دلم دارم امیـدِ رحمت ای پروردگار یا امان الخائفین، یا ربّ الـلیـلِ و النهار یا عظیمَ المَنِّ یا ربَّ الحُـبـوبِ والـثِّمار سیدی العـفو، یا ربِّ الصّغـارِ و الکِـبار عفو، یا ستار، یا ربّ الصِحاری والقِفار رحم، یا غـفار، یا ربَّ البَراری والبِحار شد گناهم علتی تا اینکه باشم از تو دور در تقـابُـل با گـناهانم ولی بودی صبور تو کریم و مهربان بودی و من مست غرور از رگ گردن به من نزدیکتر داری حضور یا مُهَـیـمِن یا مُـزَیِّن یا طَهورُ یا شَکور یا مُـلـقِّـن یا مُـهَـوِّن یـا عَـفُـوُّ یا غـفـور رحم کن بر بنده ات یا راحم الشَّیخِ الکبیر رومگردانی ز من یا رازِق الطِّفل الصغیر من گناه آلوده ای هستم أَجِـرنا یا مُجـیر عُدَّتی فی شِدّتی یا جابِرَ العَظمِ الکَـسیر یـا لَـطیـفُ یا خَبـیـرُ یا قَـدیـرُ یا مُـنـیـر یا بَـشـیـرُ یا نَـذیـرُ یا بَـصیـرُ یا ظَهـیـر شامل ما بوده الطاف تو ای ربِّ جلـیل ای خـدای بی شریکِ بی نظیرِ بی بدیل ای که آتش را گلستان می نمایی بر خلیل پس طمع بر رحمتت هرگز نمی خواهد دلیل یا جَـمـیـلُ یا وَکـیـلُ یا کَـفـیـلِ یا قَـبـیـل یـا مُـدیـلُ یا مُنـیـلُ یا مُـقـیـلُ یا مُـحـیـل غـرق عصیانم خـدایا داده دنیایم فـریب از گناهم خسته ام توفیق توبه کن نصیب ای نگاهِ پُر ز مهرت بندگانت را شکیب وای از آن روزی که دوزخ سمت ما دارد لهیب یا حَـبـیبُ یا طَبـیبُ یا قَـریبُ یا رَقـیـب یا حَـسیبُ یا مَهـیـبُ یا مُثـیبُ یا مُجـیب ظاهری تو باطـنـی تو آخـری تو اوّلـی تـو امـیـد آخـر هـر بـنـدۀ مـسـتـأصـلـی هر سحر کردم صدا نام تو با صوت جَلی یـا بـدیــع یـا مَـنـیـع یـا وَفـیُّ یـا عَـلــی یـا حَــفـیُّ یا رَضـیُّ یـا قَــویُّ یـا وَلــی یـا زَکــیُّ یـا بَـدیُّ یـا غَــنــیُّ یـا مَــلـیّ
: امتیاز
|
مناجات با خدا
بـه اختـیـار خـود از اخـتـیـار افـتـادم گـنـاه کـردم و از چـشـم یـار افـتـادم فـریـب خورده ام از طول آرزوهـایم ز روی جهل در این چاه تـار افـتادم گنـاه و مـعصیـتم آبروی مـن را برد کـنــار اهــل دل از اعـتـبار افــتــادم هــزار شـکـر همیشه میان راه خطـا بـه دام رحــمـت پـروردگـار افــتـادم خـدا کنـد که ببـندد مرا کـنار خودش اگـر دوبـاره بـه فــکـر فرار افــتـادم هــوای بـادۀ انـگــور حـیــدری دارم دلـیــل دارد اگـر کـه خــمـار افـتـادم فقیر نان حسینم، خوشم که یک عمر است به پـشت خـانـۀ این سفـره دار افـتادم دوباره روضۀ زینب، دوباره کرب وبلا دوبــاره یـاد غـــم آن دیــار افــتــادم بـرادرم تـو نـبــودی و یـکّـه و تـنـها مـیـان خـنــدۀ چنـدیـن سـوار افــتـادم هزار و نهصد و پنجاه زخم خوردی و من هـزار و نهـصـد و پـنجاه بـار افـتادم چـقدر رأس تو بر نی دل مرا خون کرد چـقدر پــشت سـر نـیــزه دار افـتـادم
: امتیاز
|
مناجات با خدا
کی ام من گـنـه کار بی بنـد و باری ذلـیـلـی؛ خطا پیشه ای؛ شـرمساری گـرفـتــار و آلــودۀ هــر گـنــاهــی سیـه نامـه ای سرکـشـی؛ نـابکـاری زخود گشته نومید از فرط عصیان بـه درگـاه عــفــو تــو امــیــدواری اگر پـرده از جرم من می گـشـودی به من بستـه می شـد در خـلـق آری نـدانـم چـه شـد کـآبــرویـم نـبــردی و یــا دادیــم عــزت و اعـتــبــاری تو کـردی عزیـزم و گرنه عزیزان مرا می شـمـردند کـمـتـر ز خـاری الــهــی تـو بــردار از دوش بــارم که سنگین تر از بار من نیست باری اگر قـصـد سـوزانـدنـم کرده بودی چــرا دادیــم دیـــدۀ اشــکـــبـــاری من ار مجـرمـم تو سریع الرضایی من ار رو سیـاهم تو پـروردگـاری تو و باب احـسان و دریای عـفـوت من و دست خـالی و احـوال زاری چه حاصل برد از وجودم جحیـمت گـرفـتـم بـسـوزی مرا در شـراری نه اشکی نه آهی نه سوزی نه دردی نه رنگی نه بوئی نه برگی نه باری تـهـی دستـم امـا عـلـی دوست باشم نـدارم بـه جـز نـام مــولا شـعـاری به دنیا به عقبی به محشر به میزان مرا غـیـر مـولا عـلی نیـست یاری به یـک یا عـلـی کـز دهـانـم بـرآیـد جـحـیـم تـو را می کـنـم لالـه زاری عـلـی دوسـتـم دوسـتـان عــلــی را کجا روز محشر به خود واگـذاری بـه جـز مـدح مـولا ز (میثم) نـیـاید که بـاشد به او عـاشـق بـی قـراری
: امتیاز
|
مناجات با خدا
به این طریق خدایـی؛ کسی کجا بکند که مـا خـطا بـنـمـایـیـم او عـطا بکـند نه بندگی نه رفاقت نه عـاشقی کردیم برای کـار نکـرده چـه لطف ها بکـنـد همیشه وعـدۀ او حق و وعـدۀ ما پوچ کـه مـا جـفـا بـنـمـایـیـم او وفـا بـکـند هـمـیـشه بر هـمـه باریده و ندیـدم من برای رحمت خود خوب و بد سوا بکند در انـتـظار گـدا نیست تا که در بزند به هر کجا که گدا هست سفره وا بکند برای آن که به معـراج بـنـده را ببرد مـیـان کـربـبـلا عـرش را بـنـا بـکـند تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن که قـبل بنـدگی ات او به تو عطا بکند منی که عُرضۀ توبه ندیده ام در خویش مـگـر خـدا ز گـنـاهان مرا جـدا بکند مگر به حق عـلی و به حق آل عـلـی به این امید نگـاهـی به سـوی ما بکند چه فرق میکند آن کس که معرفت دارد عـلـی عـلـی بـکـنـد یا خـدا خـدا بکند چه می شود که بمیرم کنارشش گوشه عجب خیال خوشی کرده ام خـدا بکند
: امتیاز
|
مناجات با خدا
من که در بند غم و غصه اسیرم چه کنم با چـنـیـن کوه گـناهان کـثـیـرم چه کنم کرمی گرکه براین سائل غمگین نکنی من که درمانده و مسکین و فقیرم چه کنم در بیابان هوس نیست به غیر از خس و خار من گرفتار در این دشت و کویرم چه کنم خانۀ دل شده از ظلمت عصیان تاریک روشنی گر که نبخشی به ضمیرم چه کنم مـژدۀ عـفـو گـنـه بر من آلـوده فـرست نرسد گر که نـویـدی ز بـشیـرم چه کنم بارش رحمت خود را به سرم نازل کن گر که آلوده و بی توبه بـمـیـرم چه کنم همۀ عـمـر «وفائی» به فغـان می گوید بی توای ای حیِّ توانا و قـدیرم چه کنم
: امتیاز
|